جدول جو
جدول جو

معنی تلفظ کردن - جستجوی لغت در جدول جو

تلفظ کردن
(اِ تِ جُ تَ)
لفظی را به زبان آوردن. کلمه ای را ادا کردن. رجوع به تلفظ و لفظ شود
لغت نامه دهخدا
تلفظ کردن
رندشیدن ادا کردن لفظ، سخن گفتن
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تلفظ کردن
ادا کردن، ملفوظ ساختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تلفظ کردن
ينطق
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
دیکشنری فارسی به عربی
تلفظ کردن
Pronounce
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تلفظ کردن
prononcer
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تلفظ کردن
произносить
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
دیکشنری فارسی به روسی
تلفظ کردن
aussprechen
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
تلفظ کردن
вимовляти
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تلفظ کردن
wymawiać
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
تلفظ کردن
发音
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تلفظ کردن
pronunciar
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تلفظ کردن
pronunciar
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تلفظ کردن
pronunciare
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تلفظ کردن
تلفظ کرنا
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
دیکشنری فارسی به اردو
تلفظ کردن
উচ্চারণ করা
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
تلفظ کردن
kutamka
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تلفظ کردن
telaffuz etmek
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تلفظ کردن
発音する
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تلفظ کردن
לבטא
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
دیکشنری فارسی به عبری
تلفظ کردن
उच्चारण करना
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
دیکشنری فارسی به هندی
تلفظ کردن
mengucapkan
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تلفظ کردن
ออกเสียง
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
تلفظ کردن
uitspreken
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
تلفظ کردن
발음하다
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اُ تُ کُ تَ)
ضایعو خراب کردن. نابود کردن. از دست دادن:
چه سود از پشیمانی آید بکف
چو سرمایۀ عمر کردی تلف.
سعدی (بوستان).
یکی زندگانی تلف کرده بود
به جهل و ضلالت سرآورده بود.
سعدی (بوستان).
از سرد مهری آتش شوقم فسرده است
روغن تلف مکن به چراغی که مرده است.
صائب (از آنندراج).
نظاره را تلف مکن ای چشم بد معاش
شاید به وصل او برسی کار عالم است.
ملهمی تبریزی (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ کَ دَ)
اقدام به مکالمۀ تلفنی. با تلفن مکالمه کردن. چنانکه گویند: من امروز به فلانی در اصفهان تلفن کردم و جریان را به او گفتم. رجوع به مادۀ قبل و تلفن شود
لغت نامه دهخدا
پژوهیدن بدقت ملاحظه کردن چیزی را ژرف نگریستن، کتابی را صفحه بصفحه و بدقت مطالعه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلف کردن
تصویر تخلف کردن
خلاف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحفه کردن
تصویر تحفه کردن
پیشکش دادن هدیه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلف کردن
تصویر تلف کردن
بر باد دادن نابود کردن بر باد دادن: (همه اموال خود را تلف کرد)، نابود کردن کشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعفن کردن
تصویر تعفن کردن
گندیده شدن و بوی گند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلف کردن
تصویر تلف کردن
((تَ لَ کَ دَ))
به هدر دادن، نابود کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلف کردن
تصویر تلف کردن
هدر دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
ضایع کردن، تباه کردن، از بین بردن، نابود کردن، پایمال کردن، حیف و میل کردن، به هدر دادن، هدر دادن، خراب کردن، فاسد کردن، هلاک کردن، کشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد